تبریک عید فطر

سلام به همه شما عزیزان
می بینم که ماه رمضون رو به اتمامه و اگه خدا بخواد فردا باید عید سعید فطر باشه.
از تمامی شما عزیزان که توفیق عبادت در این ماه رو داشتید التماس دعا دارم.
ان شاء الله که طاعات و عباداتتون مقبول حضرت حق افتاده باشه.
خودمونیم هان!!!!!
مثل اینکه رفقای ما که خیلی خیلی بی معرفت شدند. چرا کسی سر نمیزنه
همه تون رو به خدا می سپارم.
عید سعید فطر مبارک

راستی دنبال یه نفر می گردم که با همدیگه این بلاگ رو به روز کنیم.

کسی هست؟؟؟؟؟؟؟؟




یا علی گفتیم و عشق آغاز شد!

سلام به همه دوستان خوبم
می دونم که خیلی وقته که آپلود نکردم. البته فکر نمی کنم برای کسی هم مهم بوده باشه. اما خوب بهر حال من عذر خواهی می کنم.
طاعات و عبادات قبول حق. ان شاء الله
الان ماه رمضان است و دیر شده که بخوام در باره این ماه عزیز و در مورد برکات این ماه چند خطی رو بنویسم.
همه می دونیم که در صبح ۱۹ رمضان ۵۴۰ هجری قمری شمر ملعون با ضربت شمشیر خود فرق مولا علی علیه السلام رو شکافت.
در اثر این ضربت حضرت پس از ۲ روز شهید شدند. یعنی در ۲۱ رمضان ۵۴۰ هجری قمری.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و اخر تابع له علی ذلک
به همین مناسبت -  که البته اواخر هفته آینده است - شهادت امیر مومنان علیه السلام را به پیشگاه امام عصر حضرت بقیه الله العظم روحی و ارواحنا له الفداء و همه شما مومنان و شیعیان آقا علی علیه السلام تسلیت می گویم.


روز پدر مبارک!

میلاد مولای متقیان علی بن ابی طالب علیه السلام رو تبریک می گم و
روز پدر را به تمام پدران ایران زمین تبریک عرض می کنم
مخصوصا به پدر خودم . امید که سالیان سال عمری همراه با عزت و سلامت داشته باشید.


مادر

Mum's love

When you were 1 year old, she fed you and bathed you.
You thanked her by crying all night.
When you were 2 years old, she taught you to walk.
You thanked her by running away when she called.
When you were 3 years old, she made all your meals with love.
You thanked her by tossing your plate on the floor.
When you were 4 years old, she gave you some crayons.
You thanked her by coloring the dining room table.
When you were 5 years old, she dressed you for the holidays.
You thanked her by plopping into the nearest.
When you were 6 years old, she walked you to school.
You thanked her by screaming, "I'M NOT GOING!"
When you were 7 years old, she bought you a baseball.
You thanked her by throwing it through the next-door-neighbor's window.
When you were 8 years old, she handed you an ice cream.
You thanked her by dripping it all over your lap.
When you were 9 years old, she paid for piano lessons.
You thanked her by never even bothering to practice.
When you were 10 years old, she drove you all day, from soccer to gymnastic to one birthday party after another.
You thanked her by jumping out of the car and never looking back.
When you were 11 years old, she took you and your friends to the movies.
You thanked her by asking to sit in a different row.
When you were 12 years old, she warned you not to watch certain TV shows.
You thanked her by waiting  until she left the house.
When you were 13, she suggegsted a haircut.
You thanked her by telling her she had no taste.
When you were 14, she paid for a month away at summer camp.
You thanked her by forgetting to write a single letter.
When you were 15, she came home from work, looking for a hug.
You thanked her by having your bedroom door locked.
When you were 16, she taught you how to drive her car.
You thanked her by taking it every chance you could.
When you were 17, she was expecting an important call.
You thanked her by being on the phone all night.
When you were 18, she cried at your high school graduation.
You thanked her by staying out partying until dawn.
When you were 19, she paid for your college tuition, drove you to campus carried your bags.
You thanked her by saying good-bye outside the dorm so you wouldn't be embarrassed in front of your friends.
When you were 20, she asked whether you were seeing anyone.
You thanked her by saying, "It's none of your business."
When you were 21, she suggested certain careers for your future.
You thanked her by saying, "I don't want to be like you."
When you were 22, she hugged you at your college graduation.
You thanked her by asking whether she could pay for a trip to Europe.
When you were 23, she gave you furniture for your first apartment.
You thanked her by telling your friends it was ugly.
When you were 24, she met your finance and asked about your plans for the future.
You thanked her by glaring and growling, "Muuhh-ther, please!"
When you were 25, she helped to pay for your wedding, and she cried and told you how deeply she loved you.
You thanked her by moving halfway across the country.
When you were 30, she called with some advice on the baby.
You thanked her by telling her, "Things are different now."
When you were 40, she called to remind you of a relative's birthday.
You thanked her by saying you were "really busy right now."
When you were 50, she fell ill and needed you to take care of her.
You thanked her by reading about the burden parents become to their childeren.
And then, one day, she quietly died.And everything you never did came crashing down like thunder on your YOUR HEART.
IF SHE'S STILL AROUND, NEVER FORGET TO LOVE HER MORE THAN EVER..
AND IF SHE'S NOT, REMEMBER HER UNCONDITIONAL LOVE AND PASS IT ON...
ALWAYS REMEMBER TO LOVE THY MOTHER, BECAUSE YOU ONLY HAVE ONE MOTHER IN YOUR LIFETIME!!!!!

عشق مادر

وقتی که تو 1 ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست! به اصطلاح، تر و خشک می کرد
تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی
!
وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری.
تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی صدات می زد، فرار می کردی
!
وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد.
تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی
!
وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید.
تو هم، با رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی
!
وقتی که 5 ساله بودی، اون، لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری.
تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردی
!
وقتی که 6 ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد.
تو هم، با فریاد زدنِ: من نمی خوام برم!، ازش تشکر می کردی
!
وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی بیس بال خرید.
تو هم، با پرت کردن توپ بیس بال به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی
!
وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی خرید.
تو هم، با چکوندن(بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر کردی
!
وقتی که 9 ساله بودی، اون، هزینه کلاس پیانوی تو رو پرداخت.
تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری پیانو، ازش تشکر کردی
!
وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس ژیمناستیک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.
تو هم، ازش تشکر کردی،با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی
 !
وقتی که 11 ساله بودی، اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد.
تو هم، ازش تشکر کردی، ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه
!
وقتی که 12 ساله بودی، اون تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلوزِیِون بر حذر داشت.
تو هم، ازش تشکر کردی، صبر کردی تا از خونه بیرون بره
!
وقتی که 13 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی.
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله: تو اصلاً سلیقه ای نداری
!
وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد.
تو هم،ازش تشکر کردی، با فراموش کردن، نوشتن یک نامه ساده
 !
وقتی که 15 ساله بودی، اون از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره(ابراز محبت کنه).
تو هم، ازش تشکر کردی، با قفل کردن درب اتاقت!(نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه
!)
وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی(رانندگی یاد داد).
تو هم، ازش تشکر می کردی، هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی
!
وقتی که 17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود.
تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی
!
وقتی که 18 ساله بودی، اون ، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد.
تو هم، ازش تشکر کردی،اینطوری که، تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی
!
وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد.
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوبگاه، به خاطر اینکه نمی خواستی خودتو دست و پا چلفتی نشون بدی!!(به اصطلاح، بچه مامانی
!!)
وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟
تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره
!!
وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد خط مشی برای آینده ات داد.
تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: من نمی خوام مثل تو باشم
!
وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت.
تو هم،ازش تشکر کردی،ازش پرسیدی که: می تونی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه کنی
!
وقتی که 23 ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت، بهت اثاثیه داد.
تو هم، ازش تشکر کردی،با گفتن این جمله، پیش دوستات،:اون اثاثیه ها زشت هستن
!
وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد.
تو هم با دریدگی و صدایی(که ناشی از خشم بود)فریاد زدی:مــادررر،لطفا
ً!!
وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه
.
تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که، یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی
!!
وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد.
تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی، "همه چیز دیگه تغییر کرده
!!"
وقتی که 40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد یکی از اقوام رو یادآوری کنه.
تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی
!!
وقتی که 50 ساله بودی، اون، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت.
تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی
!!
و سپس، یک روز، اون، به آرامی از دنیا میره. و تمام کارهایی که تو(در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد
.
 اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی
...
و، اگه زنده نیست، محبت های بی دریقش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر...
همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی، چون، در طول عمرت فقط یه مادر داری
!!!!!

کریستوفرکالکین

 

۲۶ آگوست سال ۱۹۸۰ کریستوفر کالکین در هر دقیقه راهروی بیمارستان را پنج بار وجب می کرد. قرار بود سومین بچه اش به دنیا بیاید و او حسابی ذوق کرده بود. نام این بچه از مدتها قبل مشخص شده بودقرار بود اسم او را مکالی بگذارند.
کریستوفر در اصل معلوم نبود چه کاره است. او در تئاتر و سینما هر کاری برای موفقیت می کرد. از مسوول تدارکات تئاتر تا پیدا کردن سیاهی لشکر برای فیلم های سینمایی.
مکالین کالین همه زندگی اش را مدیون یک شانس بزرگ و یا به عقیده خیلی ها یک بدبختی بزرگ است. سال ۱۹۹۰ کریس کلمبوس دنبال یک بازیگر نقش اول می گشت. نزدیک به ۲۰۰ نفر در تست بازیگری او شرکت کرده بودند ولی هیچ کدام چنگی به دل او نمی زدند . بالاخره یک روز بازیگر عزیزش را پیدا کرد. او دنبال همین بود. پسر بچه ای که شیطنت از سر و رویش بریزد. عکس های مکالی گروه سازنده را متقاعد کرد که او همان بچه ای است که می تواند از دیوار راست بالا بدود و نقش اول این فیلم را بازی بکند. همین مسئله باعث شد که در ۱۰ سالگی مکالی بازی در نقش اول را تجربه کند. واقعا این بجه شر بود . هر کاری از این بچه در حین فیلم برداری بر می آمد.

macaulay culkin

تنها در خانه ۱ در سال ۹۰ ساخته شد و با اکرانش تمام سینما های امریکا از هجوم تماشاگر منفجر شد. مردم برای دیدن کویین مک آلیستر و کارهایش از سر و کول هم بالا می رفتند. این فیلم تنها در آمریکا بیشتر از ۱۸۵ میلیون دلار فروخت و حسابی مکالی کالین را که دیگر همه او را به اسم کوین می شناختند مشهور کرد. پدر او هم وقتی این اوضاع و احوال را دید سریعا یک سند محضری تنظیم کرد و به عنوان مدیر برنامه های پسرش در تمامی مصاحبه ها حاضر می شد. بچه ده ساله خانواده دیگر برای خودش یک پا آدم بزرگ شده بود. مثل همه بازیگران هالیوود گران ترین لباسها را می خرید عینک آفتابی می زد و هر روز جلوی نور فلاش دوربینها ژست می گرفت. اوباید در ۱۰ سالگی مثل بزرگترها رفتار می کرد. از بازی کردن با دوستانش محروم بود. ۲ سال بعد تنها در خانه ۲ هم ساخته شدو فروش خوبی کرد.
فروش موفق تنها در خانه ۲ باعث شد که پدر و مادر کریستوفر حسابی قیمت بازیهای او را بالا بکشند او بعد از  این فیلم تا سال ۹۴ در عرض دو سال در ۴ پروژه سینمایی دیگر هم بازی کرد. او فقط برای بازی در فیلم پسر خوب در سن ۱۳ سالگی دستمزدی بیش از ۵ میلیون دلار دریافت کرد تا به عنوان گران ترین بازیگر خردسال سینما شناخته شود. او مسیر بازیگران بزرگ را در عرض چند سال و در حالی که هنوز نوجوان بود طی کرده بود. رسیدن این پول قلمبه در آن سن باعث شده بود که پدر و مادر مک را حسابی به جان هم بیندازد.
راستش را بخواهید باید به یک واقعیت اعتراف کرد. شاید هم باورتان نشود. راستش پدر و مادر این کوچولو در اصل پدر و مادرش نبودند یعنی پدر و مادرش بودند ولی  فقط با هم ازدواج نکرده بودند!!! آنها ۷ تا بچه داشتند ولی خوب زن و شوهر نبودند و فقط با هم زندگی می کردند.
با اینکه کالین کلی پول داشت ولی هنوز بچه بود. البته این چیزی نبود که خودش درست و حسابی بدانداو فکر می کرد چون با بازیگرهای و کارگردانهای بزرگ رفت و آمد دارد برای خودش کسی شده است. او در سال ۱۹۹۸ در یک چشم به هم زدن عاشق شد و تصمیم گرفت ازدواج کند. او آن موقع به روزنامه ها گفته بودکه عشق واقعی را پیدا کرده است و نمی خواهد به این آسانی ها هم او را از دست بدهد. اسم او راشل ماینر بود که بود که او هم ۱۷ سال داشت و مثل مکالی بزیگر بود. اما خودتان می توانید حدس بزنید چه اتفاقی افتاد. آنها ۲۰ ماه بعد از هم جدا شدند.

سال پیش پلیس اکلاهاما اتومبیل او را به خاطر سرعت زیاد متوفق کرد. پلیسها در ماشین او ۱۷ گرم ماری جوانا فرد اعلا پیدا کردند. درست است او سالها بود که مواد مخدر مصرف می کرد.


خیلی ها مکالی را از دوستان صمیمی مایکل جکسون می دانند . او از موقع اکران فیلم تنها در خانه مورد توجه مایکل قرار گرفت. این دوستی حسابی برای او دردسر ساز شده است.یکی از خدمتکاران سابق نورلند شهادت داده که مایکل جکسون را در حال سوء استفاده از مکالی در سال ۹۰ دیده است. هر چند که مکالی بعد از حضور در دادگاه این قضیه را رد کرد و....