سوتک

- نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد!
- نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت!
- ولیکن سخت مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
- گلویم سوتکی باشد بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش
- و او یکریز و پی در پی
- دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
- و خواب خفته گان خفته را آشفته تر سازد
- بدین سان بشکند دائم
- سکوت مرگبارم را!!!
                                   دکتر علی شریعتی
   

                                  

یه یادداشت تخیلی از دانشگاه آزاد شهر مجلسی


بخاطر دل شکسته و پوکیده بیژن این مطالب رو می نویسم!
خوب اول از دانشگاهمون براتون می نویسم (البته دانشگاه سابق بنده!)
دانشگاه آزاد اسلامی ما در اصفهان - چهارباغ بالا - جنب مجتمع پارک واقع شده است. جاش توپه توپه.
اوقات بیکاریمون رو بین کلاسها می رفتیم یه تابی تو مجتمع پارک می خوردیم یا بقول بعضی ها می گشتم.تا سی و سه پل هم یه کورس تاکسی بیشتر نیست که البته ما بیشتر اوقات این مسیر رو پیاده می رفتیم که حدود ده دقیقه بیشتر وقتگیر نیست. خلاصه تو این دو سال کلی حال کردیم . جاتون خالی!
راستی همونجا هم جفت دانشگاه یه خونه بزرگ ۵ خوابه رهن کردیم و البته زیاد بودیم هان. هر اتاق ۳ تا ۴ نفر! البته خیلی خیلی خوب بود چون صبحها همه کلاس بودند بعد از ظهر ها هم تا ساعت ۱۱ - ۱۲ شب همه داشتند تو اصفهان می گشتند.
ناهار همه که همه مون می رفتیم پیتزا جکس یا دریا یا داغ. البته برای تنوع هم بعضی وقتها می رفتیم بریانی عظیم.
پنجشنبه جمعه ها هم می رفتیم باغ بهادران یا سامون یا ....
وای که عجب حالی داد دانشگاه .....
حالا بگذار از بچه های خونه بگم:
مخمل و کنه و گربه سگ و گربه نره و بوشوگ و ننه دالتونها و پسرخاله و هاپوکومار و خاله ریزه و بارون و سنجد و نانی و موش کور و سیم ظرفشویی و ایگور و مرکر و زمبه و چهاردست و آوریل و کلاغ و جالی و شیپورچی و کلاه قرمزی و ......
یه مشت حیوان آدم نما یا جک و جونور خلاصه ریاست دانشگاه که بسرعت خبردار شده بود یه مشت سگ و گربه ریختند تو خوابگاه برای اینکه شهرداری نیاد جمعشون کنه با اهالی وارد شور شد و تصمیم بر این گرفته شد که یه نفر رو برای حمایت و حفاظت از اونها به اون خونه بفرستند. خلاصه دکتر جاسبی هم از اون بالا دستور داد که بنده این وظیفه رو قبول کنم
من اول نمی خواستم برم اما چون اجبار بود قبول کردم و یه شیوه بسیار خوب در پیش گرفتم. روز اول که رفتم خونه برای همشون یه چیزی بردم:
برای بوشوگ و بارون و هاپوکومار و زمبه و گربه سگ و خلاصه تمامی سگسانان خوابگاه استخوان بردم.
برای مخمل و گربه سگ و گربه نره یه تیکه گوشت لخم.
البته این وسط گربه سگ خیلی خوش بحالش شد چون هم گوشت گرفت هم استخوان.
برای ننه دالتونها هم و ایضا خاله ریزه یه بسته نوار بهداشتی درجه یک گرفتم.
البته ننه دالتونها که پیر شده بود دیگه از نوار بهداشتی استفاده نمی کرد. خاله ریزه هم وقتی کوچک می شد از اون بعنوان تخت خواب استفاده می کرد.
برای جالی هم یه کم یونجه بردم.
برای ۴ دست و کنه یه برگ بزرگ از درخت توت .
برای پسرخاله نون و نفت گرفتم. و برای کلاه قرمزی سروناز بردم.
برای شیپورچی خانم کوچولو رو .
برای کلاغه صابون.
برای ایگور و نانی ،‌داکیولا.
برای مرکر نارگیل.
برای سنجد ،‌هم تلفن دختر داود رشیدی را با هزار زحمت پیدا کردم.
برای آوریل هم یه لول تریاک.
و .....................................
خلاصه با تمام این وسایل رفتم خوابگاه و هدیه هر کدومشون رو بهشون دادم. یه دفته تمامی سگها در حالی که دستان جلوشون رو خم کرده بودند،‌شروع کردند به دم جنباندن . تمام گربه ها اومدند و میومیو کنان خودشون رو می مالیدند به کفشهام.
جالی یه شیهه بلند کشید.و شروع کرد به خوردن.
۴ دست و کنه هم تشکر کردند و پسر خاله یه آه بلندی کشید و کلاه قرمزی و سروناز رفتند تو اتاق و در رو بستند.
شیپورچی و خانم کوچولو هم رفتند تو یه اتاق دیگه.
کلاغه صوبون رو برداشت و رفت بالای بوم!!!!!!!!
ایگور و نانی هم کلی با داکیولا حال کردند.
مرکر با دمش به چراغ سقف آویزون شد یا به قول یزدیها (آلنگون)
آوریل هم رفت سراغ منقل و ....
خاله ریزه و ننه دالتونها هم مدام به من چشمک می زدند. حال کرده بودند که یه خوشتیپ و آدمیزاد برخلاف خودشون اومده تو خوابگاه آلبته وای به حال من چون یکی از اونها یعنی ننه دالتونها یه پرزن پوکیده بود و خاله ریزه هم قدش تا مچ پام بیشتر نبود.!

فعلا همین بسه
اگه حال داشتم باقی اش رو هم می نویسم
اگه ناراحت شدید خبر بدید
اگه خوشحال هم شدید خبر بدید
البته اگه ناراحت شدید همین الان می گم ببخشید و دیگه کاری از دست من بر نمی آد!!!
به امید دیدار خدا نگهدار